هیچ زمینی خالی از قبر نیست

????هيچ زمينى خالى از قبر نيست

✳️يحيى وزير متوكّل عبّاسى حكايت كند:
روزى خليفه گفت: عازم شهر مدينه شو و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بياور.

♻️ من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امكانات لازم ، حركت كرديم.

????چون مقدار زيادى از راه را پيموديم ، فرمانده کاروان به كاتبِ من که شیعه بود گفت : آيا علىّ بن ابى طالب عليه السلام پيشواى شما، نگفته است :

هيچ زمينى خالى از قبر نيست و در هر گوشه اى از زمين ،گورستانى از انسان ها وجود دارد؟
آيا در اين بيابان خشك و بى آب و علف ،اصلا كسى زندگى كرده است تا بميرد و دفن شود؟

این را گفت و سپس همگی شروع كرديم به خنديدن!

هنگامى كه جلوى درب منزل رسيديم ، من تنها وارد شدم و نامه متوكّل را تحويل ايشان دادم

حضرت پس از آن كه نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نيست، تا فردا منتظر باشيد.

چون فرداى آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خيّاطى درون اتاق حضرت مشغول خيّاطى لباس هاى ضخيم زمستانى است!!

راوی مى گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به اين گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهيّه مى نمايد!!
حال، تعجّب از شيعيان است كه از چنين كسى پيروى مى كنند و او را امام خود مى دانند!

فرداى آن روز هنگامى كه آماده حركت شديم، من بر تعجّبم افزوده شد كه آن حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماى شديد براى چه به همراه مى آورد!؟

درمیان راه ناگهان ابرى در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طورى كه هوا تاريك گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناكى بين زمين و آسمان به گوش مى رسيد، ????هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمّل براى افراد نبود و در همين لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند.

سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم ؛ و به جهت سرماى شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مُردند.

هنگامى كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ،
حضرت هادى عليه السلام به من فرمود: اى يحيى ! بگو: افرادى كه هلاك شده اند،در همين مكان دفن شوند؛
و سپس افزود: خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مى گرداند…

گفتم : ياابن رسول اللّه ! من به يگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله شهادت مى دهم ؛
من تاكنون ايمان نداشتم ولى اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مى باشم

کتاب چهل داستان وچهل حدیث ازامام هادی(علیه السلام)
نویسنده:عبدالله صالحی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.